به من گفت

ساخت وبلاگ

به من گفت پسر تو دیوانه ای 

گفتم خیلی دیر متوجه شدی خودم میدونم

گفت پسر تو چرا اینجوری هستی 

گفتم قسمت این بود

گفت تو چیزی هم  داری که بهش افتخار کنی 

گفتم من یکبار سالها پیش قضاوتی عجولانه داشتم هنوز بعد یک عمر عذاب وجدان دارم

گفت چی داری که بهش ببالی 

گفتم ازارام به یک مورچه نمی رسد بلکه 

گفت بلکه چی ؟

گفتم من هزاران کیلومتر پیاده میرم تا از اتفاقی جلوگیری کنم در عین حال که میدانم من 

گفت من چی ؟

گفتم که میدانم من مقصر نیستم

گفت اشتباه میکنی گفتم 

اره میدانم

گفت اگر همون اول پاسخ بدی از اتفاقات شدید جلوگیری میکنه

گفتم حق با توست

گفت این اخلاقت خیلی بده 

گفتم میدانم اخلاقه دیگه

گفت یعنی چی عوضش کن دیوانه

گفتم سعی میکنم 

گفت اگر خودت را بخواهی به من معرفی کنی در یک کلمه چی میگی؟

گفتم یک کلمه یک واژه است نمیشود

گفت در دو کلمه گفتم نه نمیشه

گفت سه کلمه 

گفتم بزار فکر کنم

گفت فکر کردی 

گفتم اره 

گفت پس بگو

گفتم نمیشه

گفت چی نمیشه؟

گفتم تعریف خودم در سه کلمه

گفت در قالب جمله بگو

گفتم در قالب ترکیب بگم خوبه؟

گفت اره خوبه

گفتم چه تفاهمی

حالا میگم

گفت بگو دیگه ؟

گفتم ((نخبه دیوانه بی آزار بدشانس صلح طلب مستعد توانمند عصبانیش نکن))

گفت همین 

زد زیر خنده

گفتم چرا می خندی

گفت عصبانیش نکن جمله ست آقای پرفسور

گفتم جمله تاویلی بهتر از این نمیشه

گفت تاویلی چیه دیگه 

گفتم باید رشته ت ادبیات فارسی باشه

گفت تو همیشه با کنایه صحبت میکنی

گفتم اصل اینه که معنای ثانوی را بگیری کشف کنی

گفت برو بابا یک کتاب ۵۰ صفحه ای ارائه های ادبی که بیشتر نخواندی که این همه ادعا داری

گفتم مهم تعداد کتاب و صفحه نیست

گفت پس مهم چیه 

گفتم مهم اندیشه کردن در آن چه که میخوانی هست؟

گفت برو پسر تو حالت خوب نیست

یه چیزی بگو دیپلم به پایین ما هم بفهمیم

گفتم  بعضی اوقات منم خودم هم نمی فهمم

گفت همین

گفتم اره

گفت کاش همه اول خودشان را همینجوری تعریف میکردند بعد احوالپرسی 

گفتم اول سلام علیک بعد تعریف

گفت تعریف یا توصیف

گفتم باز رفتی کانال پرفسور

گفت دنیاست دیگه 

گفتم فرقتوصیف و تعریف را میدونی

گفت آره 

گفتم بگو

گفت حسش نیست که دقیق بگم

گفتم یاد نداری

گفت شاید 

گفتم زود قضاوت ت کردم

گفت حق با توست 

گفتم از اول هم حق با من بود 

گفت نه از اول نبود 

گفتم احسنت که نذاشتی خشن بشه 

همون اول جوابم رادادی

گفت اشتباه گفتی من باید اینو میگفتم

گفتم عیبی نداره انسان حتمی الخطاست

گفت هم عقیده ام پس جایزالخطا چیست

گفتم اشتباهی است که همه دارن عنوان میکنند

گفت حالا سر عقل امدی

گفتم  چاره چیه ؟دارم عوض میشم 

خودت گفتی اخلاق تو عوض کن

گفتم کار ی نداری میخوام برم؟

گفت کجا 

گفتم کار زیاد دارم

گفت کجا 

گفتم باید برم سری به بهداشت بزنم

گفت خدا بد نده چی شده

گفتم بد نبینی 

داستان باز از اول شروع شد

گفتم جان مادرت از اول شروع نکن 

لبخندی زد و گفت بای باز می بینمت

دوباره گفت باز می بینمت

گفتم باشه خوشحال میشم فعلا

با خودم گفتم فردا که مرا ببینه اولین سوالش۳چی خواهد بود؟

گفتم شاید بگه بهداشت میری چکار؟

گفتم نه سوالش چیزه دیگه خواهد بود

گفتم بی خیال حالا کو تا فردا

رفتم خوابیدم

روی گوشی ام پیام آمد با صدای پیامک بلند شدم

گوشی را برداشتم

دیدم نوشته((.....................))

پتو را کشیدم روی سرم 

شروع کردم به اشک ریختن

گفتم دیدی دنیا ارزش نداشت

از آن به بعد تلاش کردم 

کسی از من آزار نبینه

با خودم گفتم فردا که عکسش را ببینم

با قابی از گل 

اولین سوال نگاهش از من چه خواهد بود؟

شاید سوال نگاهش این باشد که 

دیدی فردایی نخواهد بود 

دیدی همین چند خاطره بجا موند

دیدی دیدار به قیامت افتاد 

وصدها دیدی دیگر!!!!!

و رفتم گوشه ای تنها فندکم را اینبار آشکارا بر خلاف همیشه از جیبم بیرون اوردم

و تلخترین سیگارعمرم را با اشک کشیدم 

وزیر لب گفتم دیدار به قیامت رفیق!!!!

ما چقدر خوب همدیگر را درک کردیم بدون اینکه باغ گذشته را بیل بزنیم برای پیدا کردن کرمی 

درج غبارآلود زمان(نجوای پاک اسمانی) ...
ما را در سایت درج غبارآلود زمان(نجوای پاک اسمانی) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dorjegobaraloudzamano بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 2 بهمن 1399 ساعت: 21:39